سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میلاد بارش

من آمده ام تا از امید و آزادی برایتان بگویم ....از انسان و عشق

امام حسین (ع) بارها دشمنانش نصیحت می کرد

« وای بر شما! چه زیانی می برید اگر سخن مرا بشنوید؟! من شما را به راه راست می خوانم، اما شما از همه ی فرامین من سر باز می زنید و سخن مرا گوش نمی دهید، چرا که شکمهای شما از مال حرام پر شده و بر دلهای شما مهر شقاوت زده شده است.

ای امام مهربان عاشقم
تا دم آخر همیشه مشفقم

ملتهب هستی که ایمان آورند
مشرکان شاید که پیمان آورند

چون خدا هستی که فرصت می دهی
اختیار رفتن از شط می دهی

تا دم آخر به هر کس مشفقی
تا بیاید رو به سوی عاشقی

همچو دریایی برای ماهیان
ماهیان مرده اند این جانیان

چون وحوشند و چه ایمان آورند
وحشیان کی رو به جانان آورند

ای عزیز جان تو جانانه مسوز
جان خود را همچو پروانه مسوز

شمع اینان شمع خاموشی شد است
دین اینان را فراموشی شد است

پنبه در گوشان صدایت نشوند
آن کر و لالان ندایت نشنوند

ارجعی ربک تمام حرف توست
حرف حق تنها به نحو و صرف توست

تو نصیحت می کنی وی را که تا
باز گردد تا به نور و تا حرا

ابن سعدان این ندا را نشنوند
ری روند و این صدا را نشوند

تشنگان تنها صدایت بشنوند
آن بلا جویان ندایت بشنوند

تشنگان در زمره عشق تو اند
حاجیان عمره عشق تو اند

شب هنگام امام حسین علیهالسلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیهالسلام که فرمود: آیا می خواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد.می گفت: می ترسم خانه ام را خراب کنند! امام علیهالسلام فرمود: من خانه ات را می سازم. می گفت: می ترسم اموال و املاکم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی که در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و می ترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.امام از جای برخاست و فرمود: تو را چه می شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من می دانم که از گندم ری نخواهی خورد! ابن سعد با تمسخر گفت: جو آنجا هم ما را بس است

گندم ری راچه سان خوردی مگر
در جهنم یک جو آوردی مگر

پس چه شد آن شوکت تو ابن سعد
نکبت است آن مکنت تو ابن سعد

موریانه گندمت را خورده است
آرزوهای تو اینک مرده است

یوسفت دادی به یک جو آن چه شد
گندمت کو جو در آن انبان چه شد

گفتگوهای مکرر امام(ع) و ابن سعد، سه یا چهار بار تکرار شد.در پایان یکی از این گفتگوها، عمر بن سعد طی نامه‌ای خطاب به عبیداللَّه بن زیاد چنین نوشت:

«... حسین بن علی(ع) با من پیمان بست که از همان جا که آمده به همان جا بازگردد یا به یکی از سرحدات بلاد مسلمین برود و در حقوق و تکالیف همانند دیگر مسلمانان بوده، این مایه رضای شماست و صلاح امت است.

چون عبیداللَّه نامه را خواند !‌» مایل شد اما شمر بن ذی الجوشن مانع پذیرفتن پیشنهاد شد

آنگاه عبیداللَّه نامه ای به عمر بن سعد نوشت:

«.من تو را به نزد حسین(ع) نفرستاده ام که با او با مسامحه رفتار کنی و برای او آرزوی سلامت و زنده ماندن داشته باشی و شفیع او پیش من باشی بنگر اگر حسین(ع) و همراهانش به حکم من گردن نهادند [و با یزید بیعت کردند] ایشان را به اسارت نزد من بفرست و اگر نه بر آنان هجوم آور و خونشان را بریز و چون کشتی اسب بر سینه و وی بتاز که او سرکش است و ستمکاراست 
پس اگر تو به این دستور عمل کردی پاداش مردی فرمانبردار و مطیع را به تو می‌دهیم و اگر آن را نپذیری دست از کار ما و لشکر ما بکش و لشکر را به شمربن ذی الجوشن واگذار و السلام.‌»

بنگر این کافر چه می گوید حسین
در ره باطل چو می پوید حسین

در طریق ظلمت خود گشته مست 
همچو صیادان پی صید تو است

من ندیدم صید با دشنه کشند
نیزه و شمشیر و لب تشنه کشند

بعد هم زیر سم اسبان کشند
کشته در خون واگذارند و روند

من ندیدم دشنه بر دریا کشند
خون آهو را دل صحرا کشند

آنچنان در خوف مهتاب تو اند
تشنه خون خفتن و خواب تواند

آنچنان در کینه ماه تو اند
در پی خون کردن راه تو اند

آنچنان در وحشت نور تو اند
درپی خون کردن شور تو اند

ظالمان در ظلمت خود غوطه ور
در میان ظلمت خود سر به سر

تو که گفتی من نمی جنگم ولی
گفته من شمر بد آهنگم ولی

گفته بودی من از اینجا می روم
تا دیار نا هویدا می روم

می روم تا که نبینیدم دگر
تا نگردم از شما پاره جگر

لیکن اینا ن صید خود را می کشند
خون رنگین دلت سر می کشند

روز نهم محرم (تاسوعا) 
شمر بن ذی الجوشن با نامه ای که از عبیداللّه داشت با پانزده هزار لشگر نهم محرم وارد کربلا شد و نامه عبیدا للّه را به ابن سعد داد. ابن سعد پس از خواندن نامه
به شمر گفت: وای بر تو! خدا خانه ات را خراب کند، چه پیام زشت و ننگینی برای من آورده ای.. .
با این همه او سر به طاعت عبیدالله گذاشت و خود را کنار نکشید

شمر ای شر مطلق ای شقی 
دشمن آل امام متقی

عنکبوتی خانه ات ویرانی است
در دل ظلمت همه حیرانی است

جانور هستی میان ظلمتی
ای همه پستی میان ظلمتی

تو همان افعی زشتی در عراق
مرده بودی جان گرفتی در عراق

که تو را در آفتاب آورده بود
از میان چاه خواب آورده بود

کاشکی او مرده بود و تو به خواب
در جهنم هر دو بودید در عتاب

مار افعی صد هزاران مرگ باد
بر تو صد کوه از آتش سنگ باد

ظالم ای ظالم که ظلمت افکنی
ظلمتی در ظلمت خود می تنی

نام تو نفرین شده پر نفرت است
نام تو چون ظلمتی در ظلمت است

همچو مردابی که مرگ آلوده ای
همچو مرداری که خود را خورده ای

ای لجن رو ای لجن دل ای لجن
تا ابد بوی عفن در جان و تن

وای بر تو وای بر تو بر تو وا
کشته ای آخر تو آن دشت طوی

من شنید استم که قرآن خوانده ای
روح قرآن را به خون آلوده ای

شمر که به حضرت عباس و برادرانش (فرزندان امام علی علیه السلام که مادرشان بود و از قبیله او بودند ) به رسم عرب خواهرزاده می خواند .به نزدیک خیام آمد و آنها به نام صدا کرد چون و آمدند، شمر گفت: از عبیداللّه برایتان امان نامه گرفته ام.
حضرت ابوالفضل بر سرش فریاد کشید نفرین و خشم و لعنت خدا بر تو و امان نامه تو دستت شکسته باد آیا ما دست از یاری پسر فاطمه برداریم و طوق فرومایگان را به گردن افکنیم؟

 

این ابوالفضل است که چون یل می رسد
جان خود راه برادر می دهد

این امان نامه به آتش افکنید
که جهان از خویش آتش وش کنید

این امان نامه برای عاشقی ست
او بر عشقش.کشته ای و مشفقی ست

این امان نامه به آن کوه احد
یا به طور و یا که کوه نور خود

کوه هم در پای یارش جان دهد
سنگ سنگش در ره ایمان دهد

جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد

این امان نامه برای دشتهاست
دشتهای دست آن از تن جداست

دشتهایی همچو آن دشت طوی ست
دشتهایی که در دست خداست

دشتها از همتش کوهی شوند
از غم عشقش در اندوهی شوند

من کدامین دشت دیدم بی خداست
همچو مجنون در ره لیلا ی ماست

کی تو باران دیده ای بی اوج شد
کی تو دریا دیده ای بی موج شد

کی برادر بی برادر می شود
آسمان بی ماه و اختر می شود

اختران بی دب اکبر می شود
باغ باران روح پر پر می شود

این ابوالفضل و حسینم یک تن اند
یک اناالحق یک تن اند و یک من اند

هر دو یک روح اند اما در دو تن 
هر دو یک جان اند و آن جانان من

چون که گل رفت و گلستان شد خراب
بوی گل را از که جوییم از گلاب

دشمن آماده لشگر کشی بود. و هیاهو بر پا کرده بود حضرت عباس علیهالسلام خبر آورد که اینان می گویند: یا حکم. یزید را بپذیرید یا آماده جنگ شوید. امام حسین علیهالسلام به عباس فرمودند:آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگذاریم. خدای متعال می داند که من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم.

حضرت عباس نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست. عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس علیه السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت می دهیم، اگر تسلیم شدید شما را به عبیداللّه می سپاریم وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت.

نیمه های شب عده ای تاب ماندن نیاوردند و امام را ترک می کردند. بنا بر روایتی امام به آنان کیسه های زر داد و از آنان خواست تا خانواده او را نیمه شب از مهلکه دور کنند و با خود ببرند اما کسی نپذیرفت 
بوی قرآن می رسید از خیمه ها
مرغ دلها می پرید از خیمه ها

نوری از شور حسین آمد پدید
جان یاران را گل آ لاله چید

من چراغ خیمه خامش می کنم 
می رود هر کس فرامش می کنم

چشمها در گریه پنهان گشته بود
مشتعل از شور ایمان گشته بود

یا حسین بن علی جان می دهیم
مثل گل جان را به ایمان می دهیم

ما به خون خویش امضا کرده ایم
جان خود را شمس و بیضا کرده ایم


اما م در شب عاشورا به یارانش بشارت داد که همه آنها شهید خواهند شد

در این مجلس "قاسم بن الحسن" به امام علیهالسلام عرض کرد: آیا من نیز به شهادت خواهم رسید؟ امام با عطوفت و مهربانی فرمود: فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض کرد: ای عمو! مرگ در کام من از عسل شیرینتر است. 
امام علیهالسلام فرمودند: آری تو نیز به شهادت خواهی رسید 
و سپس فرمود حتی پسرم علی اصغر هم به شهادت خواهد رسید. قاسم گفت: مگر لشکر دشمن به خیمه ها هم حمله می کنند؟ امام علیهالسلام فرمود بلی و به ماجرای شهادت عبداللّه اشاره نمودند که قاسم بن الحسن تاب نیاورد و زارزار گریست و از گریه او یاران گریستند

گریه ی عشقی که آن شب بوده است
اشکهایی در شب تب بوده است

آدمی با گریه عاشق می شود
بعد از آن بر مرگ مشفق می شود

مر گ عاشق چون شقایق می شود
چون اقاقی مرگ عاشق می شود

مرگ عاشق مرگ سلطانی و بس
او چو دریای است و مرگش همچو خس

همچو سلطانی که عاشق می شود
مرگ او عشق و شقایق می شود

او به سلطانی رسد در مرگ خویش
شاد و خندان می شود بر مرگ خویش

در ره عشقت بمیری عاشقی 
بر هزاران بار مردن شایقی

هر که مرد از خویش عاشق می شود
بر فنای خویش مشفق می شود


امام علیهالسلام در شب عاشورا دستور دادند برای حفظ حرم و خیام، خندقی را پشت خیمه ها حفر کنند.و به محض حمله دشمن چوبها و خار و خاشاکی که در خندق بود را آتش بزنند تا ارتباط دشمن از پشت سر قطع شود

همچنین حضرت علی اکبر علیهالسلام و 30 نفر از اصحاب به دستور امام علیهالسلام از شریعه فرات آب آوردند. امام علیهالسلام به یاران خود فرمود: برخیزید، غسل شهادت کنید و وضو بگیرید

« ای بزرگ زادگان! صبر پیشه کنید که مرگ جز پلی نیست که شما را از سختی و رنج عبور داده و به بهشت پهناور و نعمتهای همیشگی آن می رساند.

کربلا همچون بهاران بشکفد
این بهاران دایما بر دل تپد

پر ز سوسن می کند جان ترا
پر شکوفه روح و ایمان ترا

آبیاری می کند باغ ترا 
باغ روحت باغ پر داغ ترا

کعبه هم در کربلا جاری شده
از سیه پوشآن دلداری شده

شرق و غرب روح ما در نور اوست
آن همه انوار ما از شور اوست

آمده تا بشکفد مشرق به ما
چون سپیده دم دمد مشرق به ما

مشرق ما کربلا و نینواست
مغرب ما آفتابی در خفاست

م.بارش


نوشته شده در جمعه 94/8/8ساعت 8:32 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

Design By : Night Melody